روزهای پایانی سال 1392 در کنار تو
الحمدالله الّذی ... » وقتی تو را دارم !
یک وصله ی بی رنگ بر مویم نمی چسبد
آنقدر خوشبختم که در این روزها دیگر
هرچه خدا را شکر می گویم نمی چسبد
عزیز زندگی من
روزهای پایانی سال 92 رو داریم در کنار تو، فرشته کوچولومون می گذرونیم .. و خدارو شکر می کنم که تو هستی و کنارمونی
پسرک ما کلی مرد شده واسه خودشو خیلی چیزارو که بهش می گیم کاملا درک می کنه
دیگه بیشتر حرفارو میزنه .. کلمه هایی که می گیمو تکرار می کنه
کلی شیطونی های خوشمزه می کنه
لغااات جدید :
مغازه : مَغاغه .. بعدشم فوری می گه بسته
باغ : باغ بابا مجید : بابا جیجید
بابا حسین : بابا تِین ببخشید : بِبَغیـــــد
بچرخ : بِیَرخ خیار : ایااااخ
مامانی : ماما نِ نِ مبارکه : مباررررک
آزادی : آدادی
هر شیطونی که می کنه می گیم کی اینکارو کرده می گه : ما ما نِ نِ
14 این ماه تولد بابایی بوود .. کلی دست می زدیو می گفتی مبارک
شمع فوت کردی
......
فعلا چیزی دیگه یادم نمیاد
و اینکه : سال نو همگی مبارک .. امیدوارم سال خوبی واسه همه باشه .. و سال خوبی هم واسه مااا
بریم سراغ عکسااا
تعداد عکسا زیاده .. دیگه آخره ساله هر عکسی مونده رو می ذارم
قربون این خنده هات بشم من که کلی بهم امید میده
آخه می میرم وااااست عمرررررم
شاعر شده ام با غزل ناب نگاهت
لا حول و لا قوة الا به نگاهت
بابایی هم موهاتو کوتاه کرد .. این همه ما ذوق می کردیم
ولی الان دیگه بلند شده
من به فدای این قیافه ی مردونت
پدر و پسر
شیطونک من
زیبا روی من
توووولد بااباااایی
ایشالله 120 ساله بشی بابایی
گشت و گذار تو حیاط
موووونه ( مورچه )
عمر من در حال نی زدن
قربون این قیافت بشم من
طریقه ی تلویزیون دیدن
خوشتیپ من در عروسی
مرد مستقل من
خدا نوشت :
خدایااااااااااا شکرت
ماهانمو همیشه خوب و سالم نگه داااار .. خودت مواظبش باااش
ما سپردیمش دست خودت